از بیان فصل سابق معلوم توان کرد که «استسلام» از لوازم فطرت مخموره و از جنود عقل است، و «استکبار» از لوازم فطرت محجوبه و از جنود جهل است؛ زیرا که انسان چون به فطرت اصلیه خود ـ که فطرت سالمه است، و از مواهب الهیه است در اصل خمیرۀ خلقت ـ باقی باشد، و آفات و عیوب نفسانیّه و احتجاب و کدورت روحیّه برای او دست نداده باشد، به همان فطرت سلیمه حق را دریابد، و نیز محبت به حق پیدا کند. پس بالفطره، در مقابل آن خاضع شود و تسلیم آن شود. و چون تسلیم شود، ناچار استسلام برای او رخ دهد.
و در حدیث است که پیغمبر ـ صلَّی الله علیه و آله ـ فرمود: «المُومِنُونَ هَیِّنُونَ لَیِّنُونَ، ان قُیِّدُوا انقادُوا؛ وَ ان اُنیِخُوا استَناخُوا».
کتابشرح حدیث جنود عقل و جهلصفحه 398 هیِّن و لیِّن بودن، و انقیاد و استناخه در مقابل حق نمودن از صفات مومنین است؛ بلکه چه بسا که اگر به آنها تحمیلی شود، باز منقاد شوند؛ چنانچه گویند: «المومنُ اذا خَدَعتَهُ انخَدَع»، حتی در مقابل خدعه، انخداع کند.
بالجمله: چون فطرت انسانی قبول حق کند، استسلام برای او حاصل شود. و چون فطرت محتجب شود و خودبین و خودخواه شود و در تحت تاثیر عوامل طبیعت واقع شود، از حق و حقیقت گریزان شود، و صلابت و قساوت در آن پیدا شود، و در نتیجه استکبار کند و از حق سرکشی نماید. پس معلوم شد که «استسلام» از جنود عقل و رحمان است، و لازمه فطرت مخموره است؛ و «استکبار» از جنود جهل و شیطان و از لوازم فطرت محجوبه است.
کتابشرح حدیث جنود عقل و جهلصفحه 399
کتابشرح حدیث جنود عقل و جهلصفحه 400